Masculinity, Patriarchy and Gender in Persian Literature

This panel was compiled by the Conference Program Team from independently submitted paper proposals


Presentations

by /

The denial of the ultimate unity of human beings has a lasting presence in the history of the Perso-Islamicate thought. As such, it has conceptually contributed to a political ideology that is inegalitarian, and to a political reality that is dictatorial. Democratic thought derives individual rights from moral autonomy: it conceives of a common/universal human nature which is rational, and, an end in itself. In result, it credits all citizens with equal political rights – in terms of determining principles of laws and participating in the exercise of power; in terms of the equality of all in front of the law. Likewise, democratic thought ascribes equal rights of addressing the political assemblies (that is, freedom of speech) to all citizens. On the contrary, strong currents in Iranian mystical and philosophical thought are wary of the notion of universal human nature: they repudiate the rational freedom of the many, and warn against the political equality of all. In other words, the belief in a natural hierarchy among people’s intellectual faculties has been historically translated into a nondemocratic political verdict according to which those with inferior shares of intellect – including, allegedly, women and the multitude – are naturally in need of the Wiseman’s custodianship. The residents of the city, therefore, cannot have equal rights of citizenship: rather than being citizens, the many is but subject of the few’s governance in the closed society. My paper studies the deep-seated doctrine of the ultimate disunity of men as surfaced in the philosopher Sadr al-Din Shirazi (1572-1640) and the mystic Jalal al-Din Molavi (1207-1273). The goal is to see how – their differences notwithstanding – these thinkers share the view that men cannot have equal rights to political power, and that despotism is the noble method of statecraft.

by /

A Ston on the Grave of Patriarchy
سنگی بر گور مرد/پدرسالاری
دکتر ناهید توسلی
این مقاله علاوه بر بررسی تحلیلی زندگیِ کودکی و نوجوانی آل احمد، که در خانواده ای مرد/پدرسالار با صبغه ای مذهبی/سنتی و با پدری روحانی به دنیا آمده و زیسته بود، و درگیری های شخصیِ پنهان و ناآشکارش با آن دوران و عدم تمکین به آن و در نهایت عصیان علیه اقتدار مرد/پدرسالارانۀ حاکم بر خانواده و جامعۀ سنتی او اشاره خواهد داشت و نیز به تحلیل زندگیِ جلال در دهۀ های سوم تا پنجم عمرش، که با اراده و آگاهی از شکستن بخشی از تابوهای سنتیِ خانواده و جامعه که تضادهایی درونی هم در او بوجود آورده بود می پردازد؛ تضادهایی که موجبِ از این شاخ به آن شاخ پریدن، آشفتگی، بلاتکلیفی و نابه سامانی شخصیتی در او شده بود،
این بررسی با بازخوانی «زن نگرانۀ» مبتنی بر مفاهیم «انیما/انیموسِ» یونگی یا «یین/یانگِ» کنفسیوسیِ کتاب «سنگی بر گوری»، که روایتی بسیار صادقانه و شفاف از ناتوانی یک مرد (خودِ روایتگر) از عقیم بودن و ناتوانی اش از داشتن فرزندی ست در نظام مرد/پدرسالار که می خواهد ادامۀ هستی اش و سنگی بر گورش باشد صورت می گیرد. نیز اشاره به نکته هایی همسان از شکستن تابوی مرد/پدرسالاری در نامه هایی که برای سیمین دانشور همسرش نوشته است خواهد داشت. در این تحلیل، هم ریشه های پریشانی جلال از «عقیم»بودن و ناتوانی از پدرشدن و چرایی آنهمه تلاش های مذبوحانه برای داشتن فرزندی، (که شاید اگر پسر بود بهتر)، تا سنگی باشد بر گورش اش تا او بتواند ادامۀ بودن خویش را در آن قرزند جستجو کند بررسی خواهد شد و هم به تضادهای درونی روشنفکری خواهد پرداخت که به نظر می رسد با تابوشکنی از سنت های متصلب خانواده و جامعه اش، که اولی را با ازدواج با زنی که در اتوبوسی که از شیراز به تهران می آمده، خود برگزیده و دومی را نیز با پیوستن به حزبی سیاسی که نه مورد تائید فرهنگ خانوادگی و نه فرهنگ اجتماعی اش بوده است می بایستی رهایی یافته باشد!
اما چگونه بود که باز هم سنت ها و تابوها دست و پای او را در هم تنیده بود؟ شاید بتوان گفت که آن عصیان و آثار نوشتاری یی که جلال از خود به جا گذاشت، خود سنگی تاریخی باشد بر گور «مرد/پدرسالاری»، تا مگر با آن آثار بتوان به بازسازی آگاهانۀ زمان مند و روزآمدِ فرهنگِ خودی در شکل و محتوای نو و مدرن و جایگزین ساختنِ آن با فرهنگ سنتی و تابوهای دست و پاگیر اقدام کرد.

by /

This paper will examine the isolation and marginality of Iranian men living in contemporary Iran. As a patriarchal society, Iran has been the focus of many studies on the subjugation and marginality of women. By studying recent Iranian art-house films, this paper argues that patriarchy does not simply isolate one particular gender within society. In its analyses, the paper will also make reference to earlier pre-Revolutionary art-house films to discuss the continuities and discontinuities in the constructions of masculinity in Iranian cinema. It will further demonstrate how recent Iranian films have skilfully used the cinematic language to narrate men’s stories of alienation and despair. Whilst some of these films focus on middle class men living in the midst of vibrant and crowded Tehran, others have turned their lens on the alienation and marginality of men on the fringes of society. These tales of alienation and despair provide a valuable and more complex insight into masculine identities of a patriarchal society that challenge the stereotypical images of men, than has been studied to date.